انسان و آزادي
انسان و آزادي
منبع : سایت راسخون
مقدمه
اما براستي آزادي چيست و چه مفهومي دارد؟ اصولاً آيا انسان موجودي است آزاد و مختار يا مجبور و مقهور؟ دين و آزادي چه نسبتي با هم دارند؟ و بسياري مسائل ديگر كه پيرامون واژة آزادي مطرح است و در اين مجموعه به ياري خداوند متعال در صدد بررسي آن خواهيم بود اميد است كه اين مجموعة فشرده مثمر ثمر واقع شود.
مفهوم و تعريف آزادي
برخي نويسندگان غربي براي آزادي حدود دويست تعريف ذكر كرده اند كه بسياري نزديك به هم و بعضي هم متنافي هستند.1
در تعريف آزادي، از طرف فلاسفه سياسي، حقوقدانان و متفكران، بحثهاي فراواني طرح شده است، ولي در يك سخن كوتاه و جامع، مي توان آزادي را بدين گونه تعريف كرد: آزادي عبارت است از اينكه هر شخص حقيقي و يا حقوقي اختيار انجام هر كاري را داشته باشد مشروط بر اينكه به ديگري زياني وارد نسازد و در حركت سالم اجتماع و امنيت عمومي و اجتماعي اخلال ايجاد نكند. به همين جهت آزادي با طرح قوانيني ذاتاً محدود مي شود و مبين حدود آزادي اشخاص حقيقي يا حقوقي، قوانين موضوعه اند، قوانيني كه يا ماهيت الهي دارند يا طبق قراردادهاي اجتماعي از ماهيت بشري برخوردارند.2
الوسيوس در تعريف آزادي مي گويد: آزاد مرد كسي است كه در زنجير نباشد و گرفتار زندان نباشد و همچون برده از بيم مجازات در وحشت نباشد.3
هابز در اين باره مي نويسد: آزاد مرد آن است كه از انجام كاري كه بخواهد، باز داشته نشود.
از ديدگاه كانت آزادي عبارت است ا ز: استقلال از هر چيز، بجز قانون اخلاقي.
شيلينگ نيز در مورد آزادي چنين تعريفي را ارائه مي كند: آزادي نيست جز تعيين مطلق امر نا متعيّن از طريق قوانين ساده هستي.4
بررسي ماهيت و ابعاد آن
آزادي فردي
سه عنصر موجب مي شود كه تلقي هاي مختلفي از آزادي وجود داشته باشد:
1- شرايط اجتماعي 2- ضرورتهاي زماني و مكاني 3-اعتقادات حاكم بر جامعه
عامل شرايط اجتماعي با عامل زمان و مكان نسبتي تنگاتنگ دارد و زمان و مكان ضرورتهايي هستند كه شرايط مختلفي را باعث مي شوند.5
آزادي فردي از دو بعد بررسي مي شود: يكي بيروني (آزاديهاي بيروني) و ديگري بعد دروني (آزاديهاي دروني).
به اين معني كه وقتي آزادي را به معناي رهايي از قيد و بند بدانيم، قيود هم در بيرون از وجود آدمي هستند و هم در درون او، هم مي توانند مادي باشند و به طور فيزيكي انسان را در بند بكشند و هم مي توانند معنوي باشند و از درون، وجود او را تسخير كنند.
تحقق آزادي فردي به طور كامل مشروط به درك درست از قيد و بندهاي بيروني و دروني و حساسيت نسبت به آنهاست. در اين زمينه شهيد بهشتي مي گويد: بشر امروز، آزادي را بيشتر، به معناي قدرت بر انجام آنچه مي خواهد مي فهمد، از نظر او انساني آزادتر است كه بهتر و بيشتر بتواند به خواسته هاي خود- كه غالباً مادي و شخصي است- پاسخ گويد و يك چنين تفسيري از آزادي بدون شك درست نيست... آزادي تنها وقتي معني پيدا مي كند كه تمامي بندها، كه بخش مهمي از آنها بندهاي دروني است از ميان برداشته شود و اين تنها وقتي صورت مي پذيرد كه انسان در كنار قدرت مادي، قدرت معنوي لازم را جهت آزاد ساختن خويشتن خويش از تمامي بندهاي دروني داشته باشد.6
آزادي به عنوان يك واقعيت اجتماعي
1-واقيتهاي موجود در جامعه 2- ميزان ظرفيت پذيري جامعه در استفاده صحيح از آزادي درجهت رشد و سازندگي.7
عدم توجه به اين دو عنصر و تلاش براي تحميل فهم و تلقي خود از آزادي برجامعه را اشتباه بزرگ و بزرگترين عامل شكست جنبشهاي آزاديخواهانه كشورهاي زير سلطه استبدادي است.
در تحقق آزادي به عنوان يك واقعيت اجتماعي بايد به سه نكته توجه داشت:
1-آزادي حقيقي انتزاعي نسبت به جامعه نيست. 2- وظيفه ما ايجاد شرايط مناسب براي رشد طبيعي آزادي است ونه چيز ديگر. 3- ايجاد شرايط مناسب بايد با توجه دقيق به ويژگيها، حساسيتها و واقعيتهاي جامعه صورت پذيرد نه براساس ايده ها و تصورات ذهني.8
شرايط تحقق آزادي در جامعه
آزادي نه به معناي طرد فرد مستبد و نه به معناي پاسخ گفتن به تمامي خواسته هاي تك تك افراد جامعه است، بلكه آزادي مفهومي است مثبت كه مي بايد به گونه ايي آنرا ايجاد كرد، فعليت بخشيد و به صورت نهايي اجتماعي در آورد. تا زماني كه آزادي به صورت نهادي اجتماعي در نيامده و استقرار نيافته، جامعه به آزادي دست نخواهد يافت.
دشمن هميشه به دنبال نقاط ضعف است و دقيقاً از همان نقاط است كه ضربه مي زند. تا زماني كه اين نقاط ضعف وجود دارد، جامعه آسيب پذير است و در معرض خطر، و يكي از نقاط ضعف مهم ما اين است كه معناي مفاهيم اساسي اي كه به دنبالش هستيم بدرستي برايمان روشن نيست و نمي دانيم چگونه و از چه راههايي مي بايد به اهداف خود نائل آييم. دشمن از همين ابهامها و سرگرداني ها براي ضربه زدن استفاده مي كند.
رفع موانع تحقق آزادي خود دو قسمت را شامل مي شود:
الف- از بين بردن روابط اجتماعي نادرست ميراث نظام استبدادي
ب- جبران و ترميم آسيبهاي روحي و رواني مردم زير سلطة نظام استبدادي9
براي نيل به آزادي شرايطي لازم است كه مهمترين آن تعهدات است و وظيفه شناسي، ابتكار و خلاقيت و بالاخره روح تعاون و همكاري. دموكراسي تنها در سايه تعهد و احساس مسئوليت كردن و در اداره امور فعالانه شركت نمودن به دست مي آيد. دولت در يك چنين نظامي حكومت نمي كند بلكه هدايت و نظارت مي كند و بيش از آنكه نقش اداره كننده داشته باشد نقش هماهنگ كننده دارد. براي نيل به آزادي و دموكراسي ضرورتاً مي بايد اين روابط اجتماعي را، كه ميراث دوران سياه استبداد و اختناق دودمان پهلوي و حتي 2500 سال استبداد شاهنشاهي است از ميان برداشت.
البته در اين رابطه بايد به يك نكته مهم توجه داشت و آن اينكه هم استبداد و هم آزادي بيش از هر چيز و پيش از هر چيز مساله اي است انساني و به خود انسان مربوط مي شود.
كساني مي توانند آزاد باشند كه طرفدار آزادي كه يك سلسله ويژگيهاي رواني و ظرفيت لازم روحي را كسب كرده باشند يعني سعه صدر، تاهل، وظيفه شناسي، خود جوشي، تحرك، خلاقيت، احترام به قانون و بالاخره روح تعاون و همكاري. اين تغيير يك شرط ضروري است. اگر مردمي نخواهند خود را تغيير دهند تغيير روابط اجتماعي به تنهايي اثري نخواهد داشت و احتمالاً عوارض و نتايج منفي آن خيلي بيش از نتايج مثبت آن خواهد بود.10
حد آزادي
آزادي مطلق و بدون قيد يعني هر كس هركاري مي خواهد انجام مي دهد و هر چه مي خواهد مي گويد، مي خورد و ... اين آزادي هر دين و قانوني را نفي مي كند، چون هميشه هر قانوني، حد و مرزي براي يكي از اعمال بشري تعيين مي كند. پس آزادي مطلق يعني بي قانوني و در نتيجه هرج و مرج و توحش، و اين مطلب را هيچ انسان عاقلي نمي تواند بپذيرد. پس قهراً هميشه آزادي محدود به قيودي است.
حال كه آزادي مقيد شد، بحث بر سر قيد آزادي واقع مي شود كه اين قيدها چيست و چه مرجعي بايد آنرا تعيين كند؟ گفته مي شود كه آنچه معتبر است آزادي مشروع و قانوني است.
مراد از آزادي هاي مشروع چيست؟ اگر مراد از مشروع، يعني همان شرعي و ديني چنانكه ريشه لغت راهنمايي مي كند اين همان سخن ماست كه آزادي هايي معتبر است كه دين تعيين نموده و خداوند تجويز كرده باشد. پس ديگر نبايد گفت آزادي فوق دين است و نبايد دين آزادي هاي بشري را محدود كند.11
و اگر منظور از مشروع يعني آزادي هاي مشخص شده در قانون، سوال مي شود كه اين قانون را چه كسي بايد تصويب كند؟ علاوه بر اين كه روشن مي شود كه آزادي را هم قانون معتبر مي كند و آزادي فوق قانون نيست. طبق تفسير اول آزادي با دين تعارضي ندارد. طبق تفسير دوم هم آزادي با قانون منافاتي ندارد و اما قانونِ محدود كنندة آزادي، به نظر ما مسلمانان و متدينان قانوني است كه مالك هستي و انسان، يعني خداوند متعال آن را وضع كرده باشد، زيرا حق تشريع و قانونگذاري اصالتاً و اولاً مختص خداوند است. در مورادي كه قانوني وضع فرموده بشر بايد تبعيت كند و در مواردي كه وضع قانون را به كساني واگذار كرده بايد قوانين وضع شده از طرف ايشان را رعايت كند. پس آزادي قانوني هم برگشت مي كند به آزادي ديني و مشروع به معناي شرع، در نتيجه آزادي هميشه بايد در چارچوب قوانين الهي و اسلامي باشد نه كمتر و نه بيشتر.
حد آزادي از نظر ليبرال ها و غربي ها
در تفكر غربي حد آزادي، مزاحمت با آزادي ديگران است و وقتي مصالح مادي آنها در خطر باشد اما در اسلام حد آزادي مصالح واقعي- اعم از مادي و معنوي- انسانهاست.12
آزادي از ديدگاه اسلام
در نگاه آنان، انسان آزاد است كه دين را بپذيرد يا نپذيرد، زيرا دين را همانند امور قراردادي عادي مي دانند كه انتخاب آن تابع سليقه است. به اين ترتيب انسان همان گونه كه خانه، لباس يا غذايش را انتخاب مي كند دين و اعتقادات خود را نيز بر مي گزيند. بنابراين اعتقاد، دين اساساً برهان پذير نيست و در عرف و آداب مردم ريشه دارد. اما در مكتب وحي اين رهايي مطلق به معناي بردگي است. زيرا اگر انسان آزاد باشد كه هر چه را مي پسندد به عنوان دين و آيين خود بر گزيند، آن گاه اسير آرزوها و هوس هاي خود مي گردد و از آن پيروي مي كند و خطاب قرآن در سورة جاثيه مربوط به اين افراد است.13
انسان مجبور است يا مختار و آزاد
يكي از مسائل مهم وجدي در فلسفة انسان شناسي، بحث جبر و اختيار است. اين مبحث از مسائل قديمي بشر بوده كه همواره محل آراء مختلف بوده است. در اين جا به خاطر ربط مساله اختيار بحث آزادي اشاره اي كوتاه به مطلب داريم:
متكلمين اسلامي به سه دسته تقسيم مي شوند: الف- اشاعره كه قائل به جبر هستند و توحيد افعالي خداوند را مستلزم نفي اختيار براي انسان مي دانند. ب- معتزله كه قائل به تفويض و واگذاري اعمال به انسان ها هستند و دست الهي را از اعمال انسان كوتاه مي كنند تا ساحت الهي را از اعمال بد و گناهان تنزيه كنند.
ج- اماميه كه معتقد به امر بين الامرين هستند و به پيروي از ائمه معصومين (ع) نه جبر كامل را مي پذيرند و نه واگذاري كامل را. به عبارتي از جهاتي مجبور هستيم و از جهاتي هم مختار.14
امروزه هم كساني گرايش هاي ضد سوسياليستي دارند و طرفدار آزادي نامحدود بشر هستند مي گويند انسان هر كاري بخواهد مي تواند انجام دهد.
گرايش صحيح ديني اين است كه انسان اختيار دارد اما محدود. در ميان محل تلاقي قوانين مختلف حاكم بر جهان و طبيعت انسانها زمينه هايي براي انتخاب دارند.دايرة عمل انسانها استفاده از قوانين درجهت اهداف خود است و انسان همواره با استفاده و كشف يك قانون طبيعي، بر قانوني ديگر از طبيعت پيروز مي شود. پس ما در ميدان هزاران قانون طبيعي و علي و معلولي قرار داريم و البته در دايرة محدودي هم تكويناً اختيار داريم.15
در دايرة اختيار تكويني، آيا انسان هر گونه دلش خواست مي تواند عملكند يا يك سري حدود و قوانين تشريعي عمل ما را محدود مي كند؟ جواب اينست كه ما در اين محدوده هم قانون هايي داريم اما نه قوانين تكويني، بلكه قوانين تشريعي و اعتباري يا ارزشي يا به تعبير قدما محدودة عقلي عملي، در قبال قوانين خارجي كه محدودة عقل نظري است رعايت قوانين تشريعي بعهدة انسان است و در اينجا چيزي در كار نيست. اگر كسي طالب كمال و سعادت بود به اين دستورات عمل مي كند و اگر نبود مي تواند ترك كند. دستورات شرعي مانند دستورات يك پزشك است كه اگر مريض به آن عمل كند سلامتي پيدا خواهد كرد و اگرمخالفت كند مريض يا مريض تر ميشود در عين حال كه مريض مختار است كه به دستورات پزشك عمل كند، اما اگر طالب سلامتي و نشاط است بايد قوانين بهداشتي را رعايت كند اين معناي اختيار است.
اساساً افتخار و امتياز بشر به اين است كه راه خود را آزادانه انتخاب مي كند و اگر اين اختيار نباشد با موجودات ديگر تفاوت نمي كند. هر جا صحبت از ستايش و نكوهش راجع به رفتار و كردار و گرايش افراد مي شود معنايش اينست كه شخص آزادانه اين عمل را انتخاب كرده است.
تمام اديان، قوانين حقوقي و مكاتب اخلاقي يك پيش فرض دارند و آن اينست كه انسان آزاد است زيرا اگر انسان مجبور باشد امر و نهي كردن به او بي معنا خواهد بود.
علي رغم پاره اي نظريه هاي روان شناسي و مكتب رفتارگرايي كه رفتار انسان را صرفاً محصول وراثت و محيط طبيعي و اجتماعي مي دانند و براي اختيار انسان جايي باز نمي كنند، اديان و مخصوصاً اسلام انسان را در همه ي، زمينه ها و اعمال خودمختار و مسئول مي دانند.16
حق يا تكليف بودن آزادي
آزادي از اين رو كه تكليف است خود بر دو قسم است: آزادي معنوي و آزادي اجتماعي. آنجا كه انسان ممكن است خود را برده و بنده خرافات فكري يا هواهاي نفساني قرار ندهد آزادي جنبه دروني و باطني دارد و آنجا كه ديگران مكلفند كه نسبت به او و مسير او قيد و بندي ايجاد نكنند آزادي جنبه خارجي و بيروني دارد.17
آزادي به عنوان يك تكليف
مبناي آزادي
به همين جهت ميل، خواست و اراده انسان تا جايي محترم است كه با استعدادهاي متعالي و قدسي آدمي هماهنگ بوده و او را در مسير ترقي و تكامل ياري رساند.
لذا بايد گفت بدون شناخت «حيثيت ذاتي انسان» فهم و تبيين مبناي آزادي ممكن نيست. بر همين اساس اعلاميه جهاني حقوق بشر نيز آزادي را بر اصل «حيثيت ذاتي انسان» استوار كرده و شناسايي آن را مبناي آزادي در غرب قرار داده است. اگر چه به اعتقاد شهيد مطهري در اين شناسايي ناموفق بوده اند و همين عدم توفيق در معرفت «حيثيت ذاتي انسان» توسط فلاسفه غرب سبب شده كه نتوانند فلسفه و منشأ آزادي را به درستي فهم و تبيين كنند.19
دليل عدم شناخت «حيثيت ذاتي انسان» توسط بعضي از فلاسفه غرب اينست كه فكر مي كنند لازمه احترام گذاشتن به انسان رها كردن اوست. در حالي كه لازمه آن اينست كه آن حيثيت را محترم بشماريم به اينكه آن را تكميل كنيم و او را دور از آلودگي نگه داريم نه اينكه آنرا به حال خود بگذاريم، هر طور مي شود بشود ...
آزادي انسان را مصالح فرد و مصالح اجتماع محدود مي كند چرا كه انسان به سوي هدف تكامل طبيعي حركت مي كند پس تكامل محترم است و هر چه مانع آن شود احترام ندارد.20
هدف از آزادي انسان
جهان خلقت و طبيعت و موجودات زنده و غير زندة آن،داراي قوانين ، روابط، تعاملات و دنياي بسيار پيچيده و عجيبي هستند با اين همه، پيچيدگي دروني انسان به گونه اي است كه از دنياي بزرگ بيرون، بزرگتر است اين عظمت و پيچيدگي در استعدادها، قابليتها، توان و تفكر انسان نهفته است. رشد و شكوفايي استعدادهاي قوي و همه جانبه انسان در شرايط آزادي امكان پذير است كه:
اولاً : افراد بتوانند از تمام امكانات و فرصتهاي موجود استفاده كنند.
ثانياً: هيچ مانعي در پيش روي نداشته باشند.
ثالثاً: از هر گونه دغدغه و نگراني رها باشند.
از مجموع ديدگاههاي امام عليه السلام چنين برداشت مي شود كه آزادي علاوه بر آنكه لازمة ماهيت انسان و ضرورتي براي شكوفايي استعدادهاي اوست مهم ترين عامل فراگير به فعليت درآمدن قابليتها و استعدادهاي انسان و رشد و تكامل و تعالي او در تمام زمينه ها به شمار مي رود. اگر انسان از طمع آزاد باشد در يك بعد مراحل تكامل را طي مي كند، اگر از تعلقات دنيوي آزاد باشد مسير و بعد ديگري از قابليتهاي او شكوفا مي شود و مراحل كمال را طي مي كند و اگر از هواهاي نفساني خود آزاد باشد زوايايي ديگر از رشد و كمال را درك خواهد كرد.21
در هر كدام از ابعاد و زوايا، هر چه انسان آزادي بيشتري به دست آورد و قيد و بندهاي مربوط را بيشتر كنار بزند شكوفايي استعدادها و رشد و تعالي او در آن زمينه افزون تر خواهد بود. به همين نسبت در عرصة سياست و اجتماع نيز قيد و بندها و عدم وجود آزادي ، مُخل شكوفايي استعدادهاي افراد و در حوزه هاي سياسي و اجتماعي و توسعه و پيشرفت مي شود و مراحل تكامل و تعالي فرد و جامعه را كُند خواهد كرد. و موانع جدي بر سر راه آن پديد خواهد آورد. رشد و پيشرفت تنها با توسعه انساني وافزايش كيفي سطح شناخت افراد جامعه و اداي حقوق و ... ايجاد مي شود و تمام اينها در بستر آزادي به دست مي آيد. پيشرفت علوم انساني و حتي علوم رياضي و طب و علوم پايه و ... نيز با آزادي ارتباطي تنگاتنگ دارد. در فضاي غير آزاد حتي براي بالندگي علوم نظري نيز شرايط مناسب نيست.
دومين هدف آزادي، ايجاد شفافيت است. اول ،شفافيت در نگرش و اعتقادات مختلف، تا هر كدام از آنها به خوبي شناخته شود و افراد آنها را آن گونه كه هستند بشناسند و به آثار و پيامدهاي آنها آگاه شوند سپس هر راهي را كه صلاح ديدند برگزينند. دوم شفافيت در شرايط حاكم بر منابع،امكانات و فرصت هاي جامعه كه مهم ترين ابزار براي رشد و شكوفايي استعدادهاي انسان بشمار مي روند. در همين عرصة بدون ابهام قابل پيش بيني است كه استعدادهاي افراد كشف مي شود و هر يك ميدان رقابت سالم با شاخص ها و معيارهاي مشخص افراد لايق و شايسته شناخته مي شوند و قادر خواهند بود براي به فعليت در آوردن استعدادهاي خود از فرصتها و امكانات بيشتري بهره مند گردند.22
سومين هدف از آزادي انسان در مباني فكري اسلام، دست يافتن به غايت و نهايت اعتقادات و اعمال و تمتع هر چه بيشتر از اهداف متعالي متصور و منظور شده در آنهاست. اسلام انسانها را به اعتقاداتي هم چون توحيد ، نبوت، معاد و ... دعوت كرده است و در عرصة عمل، آنها را به انجام اوامر و ترك نواهي دستور داده است. آن چه اسلام از اين اعتقادات و اعمال براي انسان در نظر گرفته است هدايت، تهذيب نفس رشد فضايل كنار نهادن رذايل، سعادت فرد و جامعه و در نهايت تكامل و تعالي آنهاست.
تمام اعتقادات مورد نظر اسلام امري قلبي است، اعمال تأكيد شده از سوي اسلام بايد از روي ميل و رغبت انجام پذيرند و با خواست و ارادة دروني افراد همراه باشند. اگر هزاران نفر اقرار كنند كه به خداوند يا معاد اعتقاد دارند ولي قلباً هيچ گونه اعتقادي به آنها نداشته باشند اين اقرار ظاهري نه تنها هيچ گونه ارزش و فايده اي ندارد جز جريان احكام ظاهري مسلمان بر آنان بلكه دروغ گويي، ريا و دورويي را در جامعه رواج داده است و در اعتقاد قلبي آنها نيز هيچ تغييري ايجاد نشده است. پس بهتر است افراد آزاد باشند، به آن چيزي اقرار كنند كه اعتقاد دارند تا جامعه فقط از بي اعتقادي آنها رنج ببرد نه اينكه هم از بي اعتقادي آنها در رنج باشد و هم بهاي سنگين ريا، دروغ گويي و ... افراد را بپردازد.اگر اين اعتقادات و اعمال از صميم قلب و با معرفت و شناخت انجام پذيرد و هيچ گونه تظاهر، ريا و ... در آنها نباشد اثرات واقعي آنها در جامعه جلوه گر خواهد شد و اهداف مورد نظر شارع مقدس محقق مي شود و تنها در صورتي اين گونه خواهد شد كه انسانها با اراده و آزادي كامل اين اعتقادات را بر گزينند و با آزادي و اختيار به كسب معرفت لازم در مورد آنها بپردازند و در نهايت از صميم قلب و با رغبت، به اوامر و فرامين الهي پاي بند باشند.23
آزادي اخلاقي در اسلام
بعضي گمان مي كنند چون بندة زرخريد نيستند آزادند، اما در حقيقت بندة شكم، شهوت و مال و مقامند و هيچ تسلطي بر خود ندارند و معبود خود را هواي خود مي دانند.(اتخذو الهه هواه جاثيه/23)
حضرت علي عليه السلام اين گونه بردگي را برتر از بردگان و غلامان زرخريد مي داند «عبدالشهوه اشد من عبدالرق» زيرا غلام زرخريد برده اما روحش آزاد است،ولي بردگان هوي از درون اسيرند مانند پيكري بي روح. قرآن براي تحقق آزادي معنوي، اكيداً از پيروي هواي نفس نهي مي كند.
هواي نفس سيري ناپذير است و اگر اندكي با او همراهي شود به چندين مفسده ديگر گرفتار مي كند، اسير نفس شدن در واقع اسير بدترين دشمن شدن است. نفس به بدي فرمان دهنده و سركش است. آزاد شدن از دام نفس، هم شدني است و هم دشوار.24
تنها نيرويي كه راه كنترل بر اين دشمن را مي آموزد، دين است. دين با رياضت صحيح و تحت پرورش قرار دادن نفس، غرايز را تعديل مي كند. از اين رو مجاهده با نفس در دين جهاد اكبر خوانده شده است.
برخلاف تصور آنان كه اباحه گري و آزادي از هر قيد و بند و اطاعت بي مرز از هواي نفس را ملاك انسانيت مي شمارند در تعاليم اسلام تاكيد مي كند كه از همين تمايلات و دلبستگي ها و كارهاي دلبخواهي خود را آزاد كن.
آزادي آن نيست كه انسان آنچه مي خواهد بكند، اين هرج و مرج است. آزادي حقيقي و اخلاقي از نظر اسلام رها شدن از دام نفس و پرواز در فضاي انسانيت است. آدم مطيع نفس نيازمند و محتاج است و در مقابل بي نيازي، ملاك آزادي است.
اين آزادگي رهايي از درون و ميلها و وابستگي هاست. با بدست آوردن اين روحيه، انسان مي تواند با دنيا و دنيا طلبان برخوردي آگاهانه داشته باشد. نتيجه اين مبارزه، پرورش افرادي كريم النفس، عزيز، آزاده و بي باك است كه حاضرند در راه هدف جان خود را فدا كنند. انسانهاي نمونه و كاملي چون حضرت علي عليه السلام و شاگردان مكتبش ابوذر، سلمان ... و امثال آنان كه از بند نفس و دنيا رها شده و در همان حال حساسترين قلبها را نسبت به مسئوليتهاي اجتماعي در سينه داشتند.25
آزادي اخلاقي در غرب
ليبراليسم :
نظر بنتام نيز مشابه جان لاك است. وي در تعريف اخلاق مي گويد عملي نيكوست كه متضمن نفع و لذت بيشتر باشد، آنان (ليبرالها) مي گويند هيچ عملي في نفسه مطلوب نيست. پيش داوري در مورد كاري كه هنوز نمي دانيم لذت آور است يا نه صحيح نيست، زيرا اخلاقي بودن پس از عمل مشخص مي شود. لذا ملاك معقولي براي بدست آوردن انجام يا ترك كاري وجود ندارد.
«ميل» درباره اينكه خوبي يا بدي عمل پس از انجام آن مشخص مي شود مي گويد: همه چيز را بايد به تيغ تجربه و عقل سپرد، تا جوابي معلوم نشده، نبايد در مورد آن داوري كرد. نمي توان گفت: دين، آزادي جنسي يا فلان كتاب خوب است يا بد، بايد آزمايش شوند. پس ليبراليسم آزادي در امتحان است. لذت انسان ليبرال هيچ چيز را مقدس نمي شمارد و لذا هيچ چيز را فوق بررسي و امتحان نمي داند.
و بدين سان آزادي مطلق و اباحه گري را تجويز مي كند، زيرا آزادي رفتار و عمل ارزشي فوق همه ارزشهاست كه هيچ چيز با آن برابر نمي كند و به دليل رعايت ارزشهاي ديگر نبايد مخدوش و محدود گردد.26
منتقدان ليبراليسم، شديداً به اين مباني و بي بندو باري جنسي در غرب حمله مي برند كه چرا با ناديده گرفتن بسياري از ارزشهاي انساني، زمينه انحطاط اخلاقي انسان معاصر از هم پاشيده شدن نظام خانواده را فراهم مي آورد؟ اما ليبراليستها به صراحت مي گويند ما قبول داريم كه اين گونه ارزشها از بين مي رود ولي اينها بهايي است كه ما براي آزادي پرداخت كرده ايم.
يعني آزادي از چنان ارزشي برخوردار است كه مي توان همه ارزشهاي ديگر را به پاي آن قرباني نمود. آزادي مطلق فرد از هر چه رنگ معنويت و اخلاقي دارد، موجب گرفتار شدن انسان غربي در حصار شهوات است و به تعبيري آزادي از ديدگاه ليبراليسم غربي به معناي آزادي انسان از قوانين الهي و اسارت او در قيد و بندهاي مادي است، ليبراليسم غربي در حقيقت منادي گريز انسان از فطرت الهي به سوي خصلتهاي حيواني است. ليبراليسم غربي دالاني است كه در آن ضد ارزشها به گونه هنرورانه به روي تابلوهاي بدلي به جاي ارزشهاي عالي انساني به نمايش گذاشته شده اند و كلمه آزادي تنها كلمه اي است كه با نفوذ جادويي خود آن تابلوها را توجيه مي كند.
اگزيستانسياليسم ( اصالت وجود ) :
اين آزادي ديگر هيچ حد و مرزي را نمي شناسد و رعايت هيچ اصل اخلاقي را لازم نمي شمارد.
اشتباه اين مكتب در اين است كه خدا را با اشياء ديگر مقايسه نموده و گمان برده اند توجه انسان به خدا او را از حركت باز مي دارد، در حالي كه ميان تعلق و وابستگي به خدا و بندگي او با هر گونه خواستن و عشق و بندگي و تسليم ديگر تفاوت از زمين تا آسمان است.
بندگي خدا عين آزادي است، زيرا او كمال هرموجود است، به علاوه آزادي مقدمه كمال است نه خود كمال و لذا ارزشي فوق همه ارزشها نخواهد بود.
ديگر مكاتب غربي و شاخه هاي برآمده از ليبراليسم و مكتب اصالت وجود، هر يك به گونه اي بنام آزادي، انسانيت و اخلاق و فضايل بشري را به قربانگاه برده و مي برند. پايبندي به اصول و مباني خاص در غرب،انهدام مرزهاي اخلاقي و افتادن به وادي پوچ گرايي را به ارمغان آورده است.
گرفتار شدن به امراض روحي، امراض جسمي انتحار ، افول عاطفه ها و احساسات بشري از ديگر نتايج آن است و از اين رو بزرگترين بحراني كه برجامعه هاي پيشرفته صنعتي و غربي حكومت مي كند بحران معنوي و كمبود اخلاقي است. بحراني كه هر روز بر دامنة آن افزوده مي شود.28
پی نوشت ها :
1- پرسشها و پاسخها: محمدتقي مصباح يزدي، ج 4، ص 11 .
2- انديشه حوزه: مدير مسئول مصباح عاملي، شماره 21، ص 103 .
3- همان، ص 5 .
4- انديشه حوزه، ج21، ص 5 .
5- همان، ص 28 .
6- انديشه حوزه 21، صص 30-29 .
7- همان، ص 30 .
8- انديشه حوزه ،ج21، ص 31 .
9- انديشه حوزه، ج 21، صص 35-34 .
10- انديشه حوزه، ج 21، صص 36-35 .
11- پرسشها و پاسخها، ج4، صص 30-29 .
12- پرسشها و پاسخها، ج4، صص 31-30؛ انديشه حوزه،ج20، ص 20 .
13- حكومت اسلامي ، مدير مسئول ابراهيم اميني، ج 13، ص 99 .
14- پرسشها و پاسخها،ج4، ص 26؛ انديشه حوزه،ج21، ص 10 .
15- پرسشها و پاسخها ،ج4، صص26-25 .
16- پرسشها و پاسخها،ج4، صص 27-26 .
17- انديشه حوزه، ج 21، صص 8-7 .
18- انديشه حوزه، ج 21، صص 106-105 .
19- انديشه حوزه،ج21، ص 7 .
20- همان، ص 8 .
21- حكومت اسلامي، ج21، ص 140 .
22- حكومت اسلامي، ج 21، ص 141 .
23- همان، ص 142 .
24- انديشه حوزه، ج 21، صص 63-62 .
25- انديشه حوزه،ج21، ص 64 .
26- انديشه حوزه، ج21، ص 65 .
27- همان، ص 66-65 .
28- همان، ص 67-66.
1-انديشه حوزه- مديرمسئول: مصباح عاملي، ج 20.
2- انديشه حوزه- مدير مسئول: مصباح عاملي، ج 21.
3-حكومت اسلامي – مدير مسئول: ابراهيم اميني، ج 21.
4- پرسشها و پاسخها- محمدتقي مصباح يزدي، ج 4.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}